قلبم نیاز دارد که چراغی در آن روشن کنم. از چراغانیات، چراغی به من قرض بده!
* * *
برای آمدن تو همهی کوچهها را چراغانی میکنند. یک جور خوشامدگویی است. بیشتر برای دلخوشی البته! دلخوشی قلبهای تاریک و خانههای کوچکی که کسی را ندارند که به میهمانیشان بیاید! تو مهمان این جور آدمها هستی، بیا!
* * *
تو مهمان کسانی هستی که فرق آبی و نیلی را میدانند. آنها هرفصلی به دنیا آمده باشند شناسنامهشان را در بهار میگیرند. انگشتهایشان را بر دیوار میکشند و دیوار آینه میشود. آنها «راز فصلها را میدانند و حرف لحظهها را میفهمند». آنها از رنگینکمان میآیند و دستهایشان بارانی است. گاهی اسمهایی دارند که نام پدر و پدربزرگ تو بوده است. گاهی به نام مادر تو هستند. گاهی نامهای دیگر. آدمهایی معمولی هستند. به همین نامهای محمد و فاطمه و نرگس و علی. اما قلبشان پرنده است. قلبشان چکاوک و سبزقباست. قلبشان پنجرهی بازی رو به آبشار است. قلبشان بادی است که در دشتهای لالههای واژگون میوزد. آنها معمولی اما بسیار عجیبند.
* * *
تو مهمان هرکسی نیستی. آن کسی که در انتظار آمدن توست آفتاب چشمهایش را نمیزند. وقتی در باران گریه میکند شاعر است. حرف مردم غمگین و گرسنه را میفهمد. بهخاطر غصههای یک کودک پیر میشود. کسی که در انتظار آمدن توست بلد است که با خدا صحبت کند. الفبایش را میداند و بال فرشتگان را لمس کرده است. او با نور به سفر رفته و از پشت رنگینکمانها میآید. او بلد است که روزهایش را با دعاهای کوچک برای خوشبختی دیگران رنگآمیزی کند و از دستهایش نوازشهایی برای آدمهای مریض بخواهد. دعا از زبان او جدا نمیشود. خدا را شکر گفتن، از دهانش نمیافتد. جز مهربانی از رفتارش نمیآید و پیشانیاش از نور پر است. کسی که در انتظار آمدن توست شبهایش را در نور مهتاب غرق میکند. سجادهاش را با دستهای خودش میبافد و شانههایش از رفتوآمد فرشتگان تازه است. کسی که در انتظار آمدن توست حتی اگر در قلبش نقطههای سیاه باشد، در انتظار چراغی از روزهای چراغانی توست. در انتظار حرف محبتآمیزی از خداوند. نشانهای نورانی در شب جاده. معجزهای در خانه. نامهای از راهی بسیار دور با مهری از هزار و چهارصد سال پیش.
کسی که در انتظار آمدن توست ماه را بلعیده است و روز را بهخاطر آدمهای مهربان دیگر تحمل کرده است و دست افتادگان را گرفته است و کلاهش را بالاتر گذاشته است و با کفشهای دیگران راه رفته است و پرندهها را به لانههایشان برده است و مادرش را دوست داشته و بغض را از چشمهای دوستانش فهمیده.
کسی که در انتظار آمدن توست به کسی جز خودش هم توی این زندگی کوتاه و عجیب، فکر میکند!
* * *
او چراغانی را میفهمد. تو نور را میفهمی!
تصویرگری: مریم سادات منصوری
نظر شما